Project Description

هستی‌شناسیِ پزشکی: سناریوهای درد و مرگ

جستار زیر، کنکاشی نظری در پیامدهای اجتماعی گفتمان چیره‌ی پزشکی مدرن است. پیامدهایی که ریشه‌هایی برای اقتصاد سیاسی خاصی شده‌اند و اقتداری را آفریده‌اند که پرسش‌های ما را در مورد بدن و حتی جان شکل داده‌اند. به این ترتیب، معنای زندگی و حتی بدن برای آدمیان، به سلامت جسمی آنان محدود می‌شود و اهمیت برخورد معنامند با زندگی، کمرنگ می‌شود. در چنین گفتمانی، هر آنچه در مورد آدمی است، در مورد بدن بیولوژیک و جدی است و نسخه‌ای دارد جز مرگ. مرگ حقیقتی است که پزشکی آن را تسخیر نکرده است و در نتیجه، همچون وحشتی بیرون از گفتمان و در مقابل مرکز این گفتمان که سلامت جسمی است، بازنمایی می‌کند. این وحشت ناگزیر، انسان امروز را همواره همچون کودکی ترسان به دامان نجات‌بخش پزشک می‌چسباند و به پزشکی، اقتداری بی‌چون‌وچرا می‌بخشد. به این ترتیب، دارو برای بهتر زیستن و دیرتر مردن، مهم‌ترین کالای موجود در جهان است. کالایی که کاربرد آن در انحصار نسخه‌های پزشکی، هر روز بیش از دیروز، کاربرد می‌یابد و تولید و توزیع و مصرف آن، بیشتر می‌شود. برای هر مشکلی باید دارویی باشد و دارو، توتم انسان امروز است.


فروکاستن معنا به بدن

پرسش از مرگ در دوران معاصر، مستعمره‌ی پزشکی شده است. در حالی که آدمی، هستیِ معنامند و روایت‌مند است، هستی­شناسیِ پزشکینه وجوه معنایی و روایی آدمی را در پرانتز می­نهد و هستیِ آدمی را به تنش­های زیست‌شناختی فرومی­کاهد. هستی‌شناسیِ پزشکی، به بدن‌ها اصالت بیولوژیک می­دهد و آن‌ها را از روایت­هایی که انسان­ها در باب خود می­گویند، تفکیک می­کند. چنین تفکیکی در عمل، بدن را بدل به چیزی خام و قابل دستکاری می­کند. بدنی گنگ که سخن نمی­گوید یا زبانش یا اداهایش قابل فهم نیست و تنها حامل نشانه­هایی است که باید به زبان پزشکی برگردانده شود.

به همین ترتیب، زمانی که پزشکی از سلامت سخن می­گوید تصویری از بدن سالم دارد که جامعه‌زدوده و زمان­زدوده است. بدن سالمی که پزشکی ترسیم می­کند، یک واحد بیولوژیک است با مجموعه­ای از علایم که در زبان پزشکی، نرمال، طبیعی یا سالم تلقی می­شوند. چنین تصویری از بدنِ سالم لزوماً با روایتِ آدمی از سلامت خود هم­ارزی ندارد. بیماری و بدن برای آدمی، نه سطحی مبهم و زبانی ترجمه­ناپذیر که یک تجربه‌ی روایی و معنایی است. جدا کردنِ بدن بیولوژیک و نشانه­هایش از بدنِ اجتماعی و زبانی، لحظه‌ی پیروزی و چیرگی پزشکی بر بدن در معنایی هستی­شناختی است.

همین چیرگی است که در لحظه‌ی پایانی، مرگ و زندگی را از هم جدا می­کند و با تعریفی ویژه که از مرگ و زندگی دارد، الگویی از تسلط بر بدن را ممکن می‌سازد که طردکننده‌ی روایت­ها و معانیِ انسان­ها از بدن‌شان به شکلی تاریخی است. با تفکیک بدنِ بیولوژیک از بدن معنامند، انسان دیگر کنش­گری فعال و معنابخش نیست که به مرگ خویش می­اندیشد و به زندگی و مرگ معنا می­دهد. آدمی در هستی­شناسیِ پزشکی، چیزی جز مریدی سربه­راه نیست یا نباید باشد. مریدی که کدها و شیوه‌نامه‌های پزشکی را در قالب نسخه‌های سلامت‌بخش باید مو به مو اجرا کند تا بیشتر و بهتر زنده بماند اما این زنده ماندن لزوماً معنایی انسانی و بشری ندارد بلکه معنایی صرفا بیولوژیک دارد. اوج این بحران در نسبت پزشکی و مرگ را در منطق بیمار در کما رفته و یا بیماران در آستانه‌ی مرگ (انسان محتضر) می­توان دید. زندگی برای پزشکی تنها تپش و یا تنش بیولوژیک است و از همین رو، مجموعه­ای از کردارها را برای حفظ این ضربان باید انجام داد و بس!

مسأله: نسبت پزشکی و زندگی

در این فهم از زندگی اساساً معنا، کیفیت و چگونه زنده ماندن جدا از تجربه‌ی زیسته‌ی اجتماعی مطرح نیست. در مقابل، می‌توان گفت که آدمی دقیقاً به این خاطر آدمی است که انتخاب­گر چگونه زنده­ماندن خویش است نه داشتن تپش و تنشی صرفاً بیولوژیک. بحران وقتی ژرفا می‌یابد که گفتار پزشکی، سوژه­های خود را به شکلی تمام عیار خلق می­کند. معنایی که پزشکی از سلامت و مرگ و بیماری می‌سازد، در ذهن بسیاری از مردم جوامع امروزی ، بدل به معنای غالب و تنها معنای ممکن شده است که تخطی از آن یعنی تخطی از ترجیح دانش به خرافات و حتی تخطی از دستورات اخلاقی. به عبارت دیگر، اخلاقیاتی شکل گرفته است که می­باید مو به مو اجرا شود وگرنه با انگ سبک زندگیِ ناسالم نواخته می­شود. در همین نقطه است که مرگ به عنوان امتداد زندگی به بیرون پرتاب می­شود.

از آنجا که مرگ بدن بیولوژیک، پایان کار پزشکی است، لحظه‌ی مرگ لحظه‌ی سکوت این گفتار است و هماهنگ با همین امر است که مرده نیز باید از فضای زندگی روزمره دور شود. مرگ به بیرون از گفتمان پرتاب می‌شود: بیرون از شهر، بیرون از بیمارستان، بیرون از ذهن انسان چرا که انسان، نباید انسان اجتماعی باشد و باید در حد جسد زنده، متحرک و مادی که به دارو و درمان واکنش نشان می‌دهد، دیده شود و مرده، بیرون از این تعریف قرار می‌گیرد. مرگ‌اندیشی و سخن گفتن از مرگ که به نوعی آغاز فهم خودیشتن در منطقی زمان‌مند و تاریخ­مند است، بدل به هول و کابوسی می­شود که پاسخی برای آن وجود ندارد. در مقابلِ گفتمان پزشکی، سخن این است که شاید در پزشکی پاسخی برای مرگ وجود نداشته باشد اما زندگی تاریخی و اجتماعی، میدانی است برای طرح نسبت مرگ و زندگی و الگوهای معنادهی به آن. بدل کردن مرگ به سکوتی تاریک و ممنوعه، محصول درون­ماندگار گفتار پزشکی و غلبه‌ی این گفتار بر بند بندِ زندگیِ انسان مدرن است.

در اینجا یادآوری نکته‌ای آشکار که ممکن است سبب بدفهمی شود، لازم است. بدیهی است که این سخنان به معنای انکار کارکردهای ارزشمند و حیاتی دانش و حرفه‌ی پزشکی نیست و به این معنا نیست که باید از مراجعه به پزشک خودداری کرد. مسأله این نیست که پزشکی خدمت نمی­کند و یا به اصلاح، بد است. در بهبود کیفیت زندگی از رهگذر پزشکی و نظام سلامت، حرفی نیست.



سلامت علیه سلامت

مسأله این است که پزشکی چه نسبتی با نظام ذهنی و معنایی و روایی ما با بدن­های‌مان دارد؟ چگونه مفاهیم آن به زندگی اجتماعی سرریز می­شود و آن را تخریب می‌کند؟ چگونه اعمال قدرت می­کند؟ چگونه از مرزهای خود فراتر رفته و کدها و دستورهایش بدل به سبک زندگی سالم می­شوند و هر چه بیرون از آن، طرد می‌گردد. مسأله، نسبت پزشکی و زندگی اجتماعی است. آیا آنچه در چیرگی گفتمان پزشکی و تسخیر مفهوم سلامت در این گفتمان روی می‌دهد، به سلامت جامعه می‌انجامد؟

بنابراین لازم است از انحصار مفهوم سلامت در گفتمان پزشکی بپرهیزیم. پرهیختن از این انحصار، گشایش افق‌هایی تازه در نظام سلامت را سبب می‌شود. برای مثال، آیا همواره باید درد را کاهش داد یا می‌توان و باید گاهی بر حدی از تحمل درد توافق نمود؟ تا زمانی که تنها گفتمان شایسته برای نظر دادن در مورد سلامت، گفتمان چیره‌ی پزشکی امروز باشند، بعید است که جز تجویز دارو و رشد سرطانی انواع داروها و اقتصاد سیاسی عظیم صنعت دارو در جهان، نتیجه‌ای دیگر حاصل شود. تولید بیشتر دارو برای انباشت سرمایه، آمیخته است با تجویز بیشتر دارو برای چیرگی بیشتر گفتمان پزشکی که با افزایش پیچیدگی زبان نمادین نسخه‌ها، انحصار سخن گفت در مورد سلامت را برای خود تحکیم می‌کند. پزشکی لازم است تا جای ممکن (مانند هر دانش دیگری) به زبان روزمره ترجمه شود تا تصمیم‌گیرنده، همه‌ی مردم باشند. گرچه امر تشخیص، درمان و تجویز دارو، فنی و تخصصی است، تصمیم‌گیری در مورد کلیت سلامت، نباید به گفتمان پزشکی منحصر گردد.

در مورد مفاهیمی همچون درد، مرگ، بیماری، زشتی و زیبایی بدن، از سویی می‌توان تنها ساختن دارو و فنون جراحی و راه‌های منحصر به گفتمان پزشکی امروز را پیش برد و از سوی دیگر می‌توان از معناسازی در گفتمان‌های معنوی و اجتماعی نیز کمک گرفت. گسترش معنای درد، بیماری، زشتی و نقص در بدن و مانند این‌ها، محصول ابژه‌سازی همواره پیش‌رونده‌ی فن پزشکی و دارویی است که امروز، اقتصاد سیاسی و نهادهای تجاری بزرگی پشتیبان آن هستند اما آیا ترس از سالم نبودن، درد، زیبا نبودن بدن و سرانجام مرگ، عطشی بی‌نهایت برای مصرف دارو و استفاده از خدمات پزشکی را تولید نمی‌کند که مرگ و درد، کسب‌وکارشان است؟ آیا نمی‌توان انسان وحشت‌زده‌ی امروز را تا حدی آرامش بخشید؟

توهم سلامت”

ماهنامه پیشران شماره مردادماه 98

 

آیا واپسین انسان‌های وحشت‌زده از بیماری که به آنتی‌بیوتیک‌ها (پادزیست‌ها) پناه می‌برند و بازی پینگ‌پنگی جهش عوامل بیماری با داروهای پیشرفته‌تر را شتاب می‌دهند را نمی‌توان با معنابخشی دیگرگونه‌ای از زندگی که درد را بخشی از زندگی و پذیرش مرگ را بخشی از پایان‌بندی شکوهمند زندگی تصویر می‌کشد، از مدار ترس رهایی بخشید؟ شاید علایم بیماری انسانی و نشانه‌های سلامت او، چیزی بیش از معاینات پزشکی لازم داشته باشند. شاید گروه‌های انسانی که با بیماری‌های همسانی دست‌به‌گریبان هستند را بتوان با راه‌هایی جز مراجعه‌ی انفرادی به مطب نیز راهنمایی نمود.

نویسندگان: آرش حیدری؛ عضو هیئت علمی دانشگاه علم و فرهنگ تهران
صادق پیوسته؛ مدرس دانشگاه و پژوهشگر
ماهنامه پیشران (آینده‌پژوهی کسب‌وکار)/‌مردادماه 98